در برابر طراوت و زیباییهای گیلان دو راه بیشتر نداری! یا سکوت کنی
و لذت ببری و یا لذت خود را با شعر همراه سازی ...
تو را من چشم در راهم
شباهنگام، در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم.
(نیما یوشیج)
بیابان را سراسر مه گرفته است
بیابان را سراسر مه گرفته است
میگوید به خود عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان
به خانه میرسم
گل کو نمیداند
مرا ناگاه در درگاه میبیند
به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند
خواهد گفت: بیابان را سراسر مه گرفته است ...
با خود فکر میکردم که مه
گرهمچنان تا صبح میپائید
مردان جسور از خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز میگشتند.
(احمد شاملو)
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان،
دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلورآجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبار آلوده، مهر و ماه، زمستان است ...
(مهدی اخوان ثالث)
آرش کمانگیر
آنک آنک کلبهای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم مهربانیها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز در کنار شعله آتش
قصه میگوید برای بچههای خود عمو نوروز.
(سیاوش کسرایی)
قوقولی قو!
قوقولی قو! خروس میخواند.
از درونِ نهفتِ خلوتِ ده
از نشیبِ رگی که چون رگِ خشک
در تنِ مردگان دواند خونمیتند بر جدارِ سردِ سحر
میتراود به هر سویِ هامون.
(نیما یوشیج)
گل پامچال
گل پامچال، گل پامچال، بیرون بیا، بیرون بیا
فـصل بهاره، عزیز موقع کاره
شکوفانه، شکوفانه
غنچه وا شده، غنچه وا شده بلبل سر داره
عزیز دل بی قراره
بیا دست به دست بدیم، دانه بکاریم، فصل بهاره، عزیز موقع کاره ...
(آهنگ محلی گیلان)
بارانی دیگر
از تیرهی ترانهی شالیزار
از خطهی منی!
آنجا که: ابر را
با شاخههای خاطره پیوندی ست
و سبزهی سفال
آئینه دارِ شادی باران است
آنجا
آن درختِ کهنْ سال
نام ترا
هنوز
با غروب
میگوید.
(رضا مقصدی)
پنجره
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقهی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرّر آبی رنگ
(فروغ فرخزاد)
ققنوس
دستها میسایم
تا دری بگشایم
به عبث میپایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریختهشان
بر سرم میشکند.
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پایآبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کولهبارش بر دوش
دست او بر در،
میگوید با خود
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند.
(نیما یوشیج)
عکسروی تو
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
(حافظ)
حدیث بیقراری
برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانهها را
در ظلماتمان ببیند.
گوشی
که صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش،
روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد
از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوئیم.
(مارگوت بیکل - ترجمه آزاد احمد شاملو)
این جا کسی است پنهان
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
(مولوی)
باز باران
باز باران/ با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده: ...
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک ...
(دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی)
نیلوفر
نیلوفر رویید، ساقهاش از ته خواب شفافم هم سرکشید
من به رؤیا بودم
سیلاب بیداری رسید چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگیام پیچیده بود
در رگهایش من بودم که میدویدمهستیاش در من ریشه داشت
همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد
(سهراب سپهری)
گیلان، اوی گیلان
کو ستاره فان درم تی چومانه سویانده؟
کوزیمینا سربنم عطرتی زانویانده؟
می پاتان آپیله سوغات می پابراندگی
کویتا کوچا دوارم می کوچیکی بویا نده
بائید آی دس براران ئیپچه می لبلا بیگیرد
هه چینهی کول ده بدا میشانه، چانچویانده
(شیون فومنی)
با فصلهاى سال همسفر شو
بهار، بهار است
و بر سرِ سبز کردن شاخهها نیست
برف، برف است
هواى شکستن شاخههاى درخت را ندارد
برگ را، به تمنا
نمیشود از ریزش باز داشت
با فصلهاى سال همسفر شو
سقفى دارد بهار
کف یخبندانها ناپدید است.
(شمس لنگرودی - ملاح خیابانها)